معنی verwonding
verwonding
زخم، جراحت
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با verwonding
verjonging
verjonging
اِحیاء جَوانی، جَوان سازی
دیکشنری هلندی به فارسی
verhouding
verhouding
تَنَاسُب، نِسبَت
دیکشنری هلندی به فارسی
verbinding
verbinding
اِتِّصال
دیکشنری هلندی به فارسی
verwondering
verwondering
شِگِفتی
دیکشنری هلندی به فارسی
verwondend
verwondend
زَخم زَنَندِه، زَخمی شُدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
verwonden
verwonden
آسیب رِساندَن، زَخمی کَردَن، آسیب زَدَن، زَخم زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی