معنی vermoeien
vermoeien
خسته کردن، تایر
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با vermoeien
vermoeiend
vermoeiend
پُرزَحمَت، خَستِه کُنَندِه
دیکشنری هلندی به فارسی
vermoeden
vermoeden
فَرض، مَشکوک، گُمان کَردَن، مَشکوک بودَن
دیکشنری هلندی به فارسی
vervoeren
vervoeren
کامیون کَردَن، حَمل و نَقل، قایِق رِساندَن، کِشیدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
verzoenen
verzoenen
صُلح دادَن، آشتی دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
verzoeken
verzoeken
دَرخوٰاست دادَن، دَرخوٰاست ها، دَرخوٰاست رَسمی دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
vermeiden
vermeiden
اِجتِناب کَردَن، اِجتِناب کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
vermoeid
vermoeid
با بی حُوصِلِگی، خَستِه
دیکشنری هلندی به فارسی