ترجمه vermaken به فارسی - دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با vermaken
verlaten
- verlaten
- تَرک شُدِه، تَرک کَردَن، مَتروک، رَها کَردَن، خارِج شُدَن، بِه طُورِ اَفسُردِه
دیکشنری هلندی به فارسی
verminken
- verminken
- خَراب کَردَن، مُثلِه کَردَن، بَدشِکل کَردَن، آسیب رِساندَن، آسیب زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی