معنی somatisch
somatisch
بدنی، جسمی
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با somatisch
somatisch
somatisch
بَدَنی، جَسمی
دیکشنری آلمانی به فارسی
aromatisch
aromatisch
بِه طُورِ مُعَطَّر، مُعَطَّر
دیکشنری آلمانی به فارسی
dogmatisch
dogmatisch
آیین گَرا، جَزمی، بِه طُورِ دُگماتیک
دیکشنری آلمانی به فارسی
astmatisch
astmatisch
بِه طُورِ آسِمانی، مُبتَلا بِه آسم
دیکشنری هلندی به فارسی
aromatisch
aromatisch
بِه طُورِ مُعَطَّر، مُعَطَّر
دیکشنری هلندی به فارسی
semantisch
semantisch
اَز لَحاظِ مَعنایی، مَعنایی
دیکشنری آلمانی به فارسی
romantisch
romantisch
بِه طُورِ رُمانتیک، عاشِقانِه، رُمانتیک
دیکشنری آلمانی به فارسی
dogmatisch
dogmatisch
آیین گَرا، جَزمی، بِه طُورِ دُگماتیک
دیکشنری هلندی به فارسی
semantisch
semantisch
اَز لَحاظِ مَعنایی، مَعنایی
دیکشنری هلندی به فارسی