معنی schimmel
schimmel
کپک زدگی، قالب
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با schimmel
schimmern
schimmern
دِرَخشیدَن، دِرَخشِش
دیکشنری آلمانی به فارسی
schimmelig
schimmelig
کَپَک زَدِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
schwimmen
schwimmen
پَریدَن، بَرایِ شِنا کَردَن، شِنا کَردَن، شِناوَر بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
schummeln
schummeln
تَقَلُّب کَردَن، تَقَلُّب
دیکشنری آلمانی به فارسی
schimmelig
schimmelig
کَپَک زَدِه
دیکشنری هلندی به فارسی