معنی rot
rot
فاسد، پوسیدگی، گندیده، به طور فاسد
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با rot
rot
rot
آروغ، آروغ زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
rot
rot
قِرمِز
دیکشنری آلمانی به فارسی
Rot
Rot
گَندیدَن، پوسیدِگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
mot
mot
کَلَمِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
roto
roto
خَرَاب، شِکَستِه، گُسَستِه
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
Pot
Pot
گُلدان گُذاشتَن، قَابلَمَه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Trot
Trot
دور رَفتَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
lot
lot
پَرواز، پَرواز کُن
دیکشنری لهستانی به فارسی
roh
roh
روحی، روح
دیکشنری اندونزیایی به فارسی