معنی roddelen
roddelen
غیبت کردن، شایعات
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با roddelen
oordelen
oordelen
قِضاوَت کَردَن، قِضاوَت ها
دیکشنری هلندی به فارسی
peddelen
peddelen
پارویی زَدَن، دَست و پا زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
rommelen
rommelen
آشُفتِگی ایجاد کَردَن، بِه هَم ریختَن، غُرِّش کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
roddel
roddel
شایِعِه، شایِعات
دیکشنری هلندی به فارسی