معنی inmenging
inmenging
مداخله، دخالت، فضولی
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با inmenging
inenting
inenting
تَزرِیق واکسَن، واکسیناسیون
دیکشنری هلندی به فارسی