معنی inkuberen
inkuberen
تخم گذاری کردن، جوجه کشی
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با inkuberen
inkubieren
inkubieren
تُخم گُذاری کَردَن، جوجِه کِشی
دیکشنری آلمانی به فارسی
inhiberen
inhiberen
مُمانِعَت کَردَن، مَهار کُنَد
دیکشنری هلندی به فارسی