معنی bundelen
bundelen
بسته بندی کردن، بسته بندی
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با bundelen
handelen
handelen
عَمَل کَردَن، عَمَل کُنید، مُعامِلِه کَردَن، تَبادُل کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
pendelen
pendelen
رَفت و آمَد کَردَن، رَفت و آمَد
دیکشنری هلندی به فارسی
benadelen
benadelen
آسیب رِساندَن، ضَرَر
دیکشنری هلندی به فارسی
bubbelen
bubbelen
حُباب ساختَن، حُباب
دیکشنری هلندی به فارسی
bündeln
bündeln
بَستِه بَندی کَردَن، بَستِه نَرم اَفزاری
دیکشنری آلمانی به فارسی