معنی broeden
broeden
تخم گذاری کردن، نوزاد
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با broeden
bloeden
bloeden
خون ریختَن، خونریزی
دیکشنری هلندی به فارسی
Broaden
Broaden
گُستَرِش دادَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Frieden
Frieden
آرامِش، صُلح
دیکشنری آلمانی به فارسی
groeten
groeten
اَدایِ اِحتِرام کَردَن، با سَلام
دیکشنری هلندی به فارسی
groeien
groeien
رُشد کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
proeven
proeven
چِشیدَن، نِمونِه ها
دیکشنری هلندی به فارسی
bloeien
bloeien
گُل دادَن، شُکوفِه دادَن، رُونَق یافتَن
دیکشنری هلندی به فارسی
beneden
beneden
پایین، طَبَقِه پایین
دیکشنری هلندی به فارسی
brouwen
brouwen
دَم کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی