معنی bemiddelen
bemiddelen
واسطه گری کردن، واسطه
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با bemiddelen
bemiddeling
bemiddeling
واسِطِگی، میانجیگَری، واسِطِه گَری
دیکشنری هلندی به فارسی