معنی afscheiden
afscheiden
ترشّح کردن، ترشّح کنند
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با afscheiden
abschneiden
abschneiden
کوتاه کَردَن، بُرِش دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
ausscheiden
ausscheiden
دَفع کَردَن، بازنِشَستِه شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
bescheiden
bescheiden
بِه طُورِ مُتِواضِعانِه، مُتِواضِع
دیکشنری آلمانی به فارسی
bescheiden
bescheiden
بِه طُورِ مُتِواضِعانِه، مُتِواضِع، کَم اَهَمّیَت
دیکشنری هلندی به فارسی
afschuimen
afschuimen
پوست کَندَن، لاغَری
دیکشنری هلندی به فارسی
afscheiding
afscheiding
جُدایی، تَرَشُّح
دیکشنری هلندی به فارسی
gescheiden
gescheiden
جُدا شُدِه، جُدا شُدِه اَست، جُدا
دیکشنری هلندی به فارسی
scheiden
scheiden
طَلاق گِرِفتَن، طَلاق
دیکشنری آلمانی به فارسی
scheiden
scheiden
طَلاق گِرِفتَن، طَلاق دادَن، جُدا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی