معنی ورزیار - فرهنگ نامهای ایرانی
واژههای مرتبط با ورزیار
ورزگار
ورزگار
کشاورز، کشتکار، دهقان بَرزِگَر، زارِع، فَلّاح، وَرزِگَر، بَرزکار، بَزرکار، بَرزیگَر، بَرزه گَر، گیاه کار، حَرّاث، حارِث، بازیار، کَدیوَر، وَرزِکار، وَرزه، وَرزی، کِشوَرز، واستِریوش، کِشتبان
فرهنگ فارسی عمید
ورزکار
ورزکار
کشاورز، کشتکار، دهقان بَرزِگَر، زارِع، فَلّاح، وَرزِگَر، بَرزکار، بَزرکار، بَرزیگَر، بَرزه گَر، گیاه کار، حَرّاث، حارِث، بازیار، کَدیوَر، وَرزِگار، وَرزه، وَرزی، کِشوَرز، واستِریوش، کِشتبان
فرهنگ فارسی عمید
برزیار
برزیار
اکار. برزگر. برزیگر. رجوع به برزگر شود. (المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 78) ، مهیا. آماده. مجهز. ساخته. (یادداشت مؤلف). رجوع به برساختن و ساختن و ساخته در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
ورزیگر
ورزیگر
کشاورز. برزگر. برزیگر: سواران جهان را همی داشتند و ورزیگران ورز می کاشتند. دقیقی
لغت نامه دهخدا
ورزکار
ورزکار
زارع. برزکار. کشتکار. (ناظم الاطباء). کشاورز. برزگر. برزیگر. زراعت کننده. (آنندراج) (برهان) : بیوشاسب دیدم شبی سه چهار چنانکه آیدی نزد من ورزکار. ابوشکور. گهی بدرود خوشه ت ورزگاری گهی بشکست شاخی باغبانت. ناصرخسرو (چ مینوی ص 217). همه ورزکاران اویند یکسر مسلمان و ترسا که زنار دارد. ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.