نافرخ نافرخ شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مَنحوس، مَرَخشِه، پاسَبز، نامُبارَک، بَدقَدَم، بَدیُمن، شِمال، سَبز قَدَم، تَخَجُّم، نَحس، بَداُغُر، خُشک پِی، نامِیمون، بَدشُگون، مَیشوم، سَبز پا، سیاه دَست، مَشئوم، مَشوم، شَنار فرهنگ فارسی عمید
نافرخ نافرخ که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ: مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ منازعان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. از این نافرخ اختر می هراسم فساد طالعش را می شناسم. نظامی. رجوع به فرخ شود لغت نامه دهخدا