جدول جو
جدول جو

معنی ماه چهره

ماه چهره(دخترانه)
ماهچهر، آنکه چهره اش چون ماه تابان و درخشان است، زیبارو
تصویری از ماه چهره
تصویر ماه چهره
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با ماه چهره

ماه چهره

ماه چهره
ماه چهر:
سوی دختر اردوان شد ز راه
دوان ماه چهره بشد نزد شاه.
فردوسی.
هیون ازبر ماه چهره براند
بزد دست و چنگش به خون برفشاند.
فردوسی.
تن ماه چهره گرانی گرفت
روان زاد سروش نوانی گرفت.
اسدی.
چونکه ماهان به ماه درپیچید
ماه چهره ز شرم سرپیچید.
نظامی.
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

ماه چهری

ماه چهری
دارای صورتی چون ماه بودن زیبا رویی ماهرخی ماهرویی
ماه چهری
فرهنگ لغت هوشیار

ماه چهری

ماه چهری
صورتی چون ماه داشتن. زیبارویی. ماهرخی. ماهرویی. و رجوع به ماه چهر و ماه چهره شود
لغت نامه دهخدا

ماه چهر

ماه چهر
آنکه چهرۀ او مانند ماه تابان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماهرو. ماهرخ. زیبارو. صاحب چهرۀ تابان و درخشان همچون ماه:
چو نه ماه بگذشت از آن ماه چهر
یکی کودک آمد چو تابنده مهر.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که ای ماه چهر
درودت ز من آفرین از سپهر.
فردوسی.
بد از مهر جم شیفته ماه چهر
فزون شدش از این مژده برمهر مهر.
(گرشاسبنامه چ یغمائی ص 31).
به دل گرمتر شد بت ماه چهر
هوا کرد جانش به زندان مهر.
(گرشاسبنامه چ یغمائی ص 221).
چو دید ماه به عادت بگفت آنک ماه
بشرم گفتمش ای ماه چهر ماه کجاست.
عمعق.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

مه چهره

مه چهره
ماه چهره. با رخساری چون ماه. زیباروی:
بدو گفتم که ای مه چهره مگذار
که از گلزار تو ریحان برآید.
عطار.
بگیر طرۀ مه چهره ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است.
حافظ
لغت نامه دهخدا