لاله رخ. دارای گونه و روئی چون لاله: می ستان از کف بتان چگل لاله رخسار و یاسمین غبغب. فرخی. جوابش داد سرو لاله رخسار که دایم باد دولت بر جهاندار. نظامی
تازه رخ. تازه روی. خوشرو. گشاده رو. زیباروی: بر سر زانو بچندین عزتش جا می دهند تازه رخساران بچشم پاکبین آئینه را. صائب (از آنندراج). رجوع به تازه رخ و تازه روی شود
شعله رخ. شعله روی. تابنده رخسار. شعله دیدار. صاحب آنندراج گوید: از اسمای محبوب است. مجازاً، آنکه چهره ای چون آتش زبانه کننده دارد از زیبائی و تابناکی: گریبان می درم بیخود چو بینم شعله رخساری دو دستم در تن آتش پرستان است پنداری. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج). و رجوع به مترادفات مذکور شود
صفت نیکوان. صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. خوبروی: دایم دل تو شاد به دیدار نگاری شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی. فرخی. سوسن سیمین شده ست و سوزن زرین لاله رخانم، ترا میان و مرا تن. فرخی. هم بت زنجیرجعدی هم بت زنجیرزلف هم بت لاله جبینی هم بت لاله رخان. منوچهری. نگار لاله رخانی و ماه مشکین زلف بلای لعبت چینی و حور سیم بری. سوزنی
ماهرخ. (ناظم الاطباء) : به مشکو در نبود آن ماه رخسار مع القصه به قصر آمد دگربار. نظامی. سرورفتاری صنوبرقامتی ماه رخساری ملایک منظری. سعدی. ماه رخساری معنبرزلف را ماند که او سر برآرد هر شبی از جیب شمعی پیرهن. سلمان ساوجی. و رجوع به ماهرو و ماهرخ شود