جدول جو
جدول جو

معنی لاله دخت

لاله دخت(دخترانه)
دختر لاله، مرکب از لاله (گلی) + دخت (دختر)
تصویری از لاله دخت
تصویر لاله دخت
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با لاله دخت

لاله دشت

لاله دشت
نام دهی جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت. واقع در سه هزارگزی باختری کوچصفهان. دارای 850 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

چاله دشت

چاله دشت
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در 7 هزارگزی جنوب لنگرود واقع شده، کوهستانی، معتدل مرطوب و مالاریائی است. 109تن سکنه دارد. آبش از رود خانه لیل و محصولش لبنیات و عسل است. شغل اهالی زراعت گله داری و شالبافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

لاله دختری

لاله دختری
شقائق النعمان. (ریاض الادویه). آذرگون. رجوع به آذرگون شود. نوعی از لاله است که کنارهای آن بغایت سرخ رنگ باشد و میانش سیاه و آن را آذرگون خوانند و به عربی شقائق النعمان گویند. (برهان) :
چنان شد ره ز عکس هر پری سرخ
که باغ از لاله های دختری سرخ.
بیانی در شیرین و خسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

لاله رخ

لاله رخ
دارای چهره سرخ و لطیف چو لاله خوبروی: هرزمان جوری کند بر من بنو معشوق من راضیم راضی بهرچ آن لاله رخ باماکند. (منوچهری. د. چا. 25: 2)
فرهنگ لغت هوشیار

لاله رخ

لاله رخ
لاله رخسار، لاله روی، معشوقی که گونه های سرخ به رنگ گل لاله دارد
لاله رخ
فرهنگ فارسی عمید

لاله رخ

لاله رخ
از صفت نیکوان. صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. نیکوروی:
بدین لاله رخ گفته بد در نهفت
که شاه گرانمایه گیری به جفت.
فردوسی.
نگه کردموبد شبستان شاه
یکی لاله رخ بود تابان چو ماه.
فردوسی.
از آن دو ستاره یکی چنگ زن
دگر لاله رخ چون سهیل یمن.
فردوسی.
چو هنگامۀ زادن آمد پدید
یکی دختر آمد ز ماه آفرید
مر آن لاله رخ را ز سر تا به پای
تو گفتی مگرایرج استی بجای.
فردوسی.
بنفشه زلفاگرد بنفشه زار مگرد
مگرد لاله رخا گرد لالۀ رنگین.
فرخی.
هر زمان جوری کند بر من بنو معشوق من
راضیم راضی به هرچ آن لاله رخ با ما کند.
منوچهری.
بدش دختری لاله رخ کز پری
ربودی دل از کشی و دلبری.
اسدی (گرشاسب نامه ص 615 نسخۀ خطی مؤلف).
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا باصنمی لاله رخ و خندان خور.
خیام.
با روی تو به لاله و ما هم نیاز نیست
زانم چنین که لاله رخ و ماه منظری.
ادیب صابر.
به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید
امید نیست که هرگز به عقل باز آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا