معنی فریرو

فرهنگ نامهای ایرانی

فرهنگ نامهای ایرانی

فرهنگ واژه فارسی سره

فرهنگ لغت هوشیار

فرهنگ فارسی عمید

فریرون: آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی، راست درست درستکار، خوب نیک، سعد مقابل فیرون: حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون. (دقیقی)

فرهنگ لغت هوشیار

فریرون: مترقی، پیش رو، خوب، عالی، راست، مستقیم، در اصطلاح نجوم به معنی سَعْد، اوج، فرارون

فرهنگ فارسی معین

پریرو: پریروی. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره. پری رخ. خوبرو. زیبارو:
ز هر شهری سپهداری و شاهی
ز هر مرزی پریروئی و ماهی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
پریرو تاب مستوری ندارد
چو دربندی ز روزن سر برآرد.
شیخ محمود شبستری

لغت نامه دهخدا

فرینو: مزرعه ای است از بخش بیارجمند شهرستان شاهرود که 42 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)

لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با فریرو