که روی چون پری دارد. پریرخسار. پریچهره. پریروی. خوبروی. بسیارزیبا. فرشته روی: خردمند را گردیه نام بود پریرخ دلارام بهرام بود. فردوسی. پریرخ شده شادمان نوید همی بدنهان را ز دل بد امید. اسدی (گرشاسب نامه). بتی پریرخ و آهن دلی و بی رخ تو چنین پریزده کردار و شیفته ست شَمن. سوزنی. ز سرتیزی آن آهنین دل که بود به عیب پری رخ زبان برگشود. سعدی (بوستان)
گیاهی است بغایت خوشبو وتفریج دل کند و بدان تداوی نمایند و آن را گاوزبان گویند و به عربی لسان الثور خوانند. (برهان). مصحف فریز است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فریز شود