جدول جو
جدول جو

معنی فایدیم

فایدیم(دخترانه)
گل نیلوفر، نام همسر کبوجیه پادشاه هخامنشی
تصویری از فایدیم
تصویر فایدیم
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با فایدیم

پایدام

پایدام
تله دام پادام، دامگاه، حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند وبر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند
فرهنگ لغت هوشیار

پایدام

پایدام
دامی که از موی دم اسب برای گرفتن پرندگان درست می کنند، پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر به هوای او در دام بیفتند، حیله، نیرنگ، پادام
پایدام
فرهنگ فارسی معین

پایدام

پایدام
پادام، تَله، دام، حباله، (ملخص اللغات حسن خطیب)، داحول، مصلی، (السامی فی الاسامی)، مِصلاه، کُفَّه: نوعی است از دام که پای جانوران را بگیرد و آن حلقه ای چند باشد از موی تافته و شکیلی بر آن کرده که چون جانور پای در آن نهد حلقه کشیده شود و پای جانور گرفتار گردد و آنرا پای حلقه نیز گویند ... و نوعی از دام که بعربی حباله گویند و آن چنان بود که سیخهای باریک از چوب تراشند بمقدار یک وجب و بر یک سرآن دامی نصب کنند و سر دیگرش تیز ساخته باشند و بزمین فروبرند و از جانب دیگر صیاد در پناه چتری که از شاخهای سبز ساخته باشند درآمده پیش رود تا جانوران رم کرده بجانب دام بیایند و پای ایشان در آن بند شود، (فرهنگ رشیدی)، دامی باشد تا جانوران پرنده را بآواز بسوی خود کشند، (از برهان)، و در شرح نصاب آمده است: پایدام بمعنی تله که نوعی از دام است، (غیاث اللغات)، نوعی از تله و دام است و آن چنان باشد که سیخهای باریک از چوب بمقدار یک وجب تراشند و بر سر هر یک دامی بندند و سر دیگر آنرا بر زمین فروبرند و صیاد درپناه گاوی یا خری درآمده پیش رود و جانوران را رم داده بجانب دام آورد تا پایهای ایشان در میان دام بندشود، (برهان)، داحول، پایدام صیاد است که برای شکارگورخر بر زمین فرونشاند، (منتهی الارب) :
با سماعی که از حلاوت بود
مرغ را پایدام ودل را دام،
فرخی،
که من ننیوشم این گفتار خامت
نیفتم هرگز اندر پایدامت،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت
طبع تو هر دو را بسخا پایدام کرد،
مختاری،
گفتم در پایدام جور تو ماندم
گرنه یکی خط که صدهزاربرآمد،
سوزنی،
اجل پایدامی نهاده ست صعب
بناکام باید همی درفتاد،
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)،
ز دست شیطان در پایدام معصیتم
جز او نباشد ازین دام دستگیر مرا،
سوزنی،
دولت تیز مرغ تیز پر است
عدل شه پایدام او زیبد،
خاقانی،
گفتم بپایگاه ملایک توان رسید
گفتا توان، اگر نشود دیو پایدام،
خاقانی،
، خروهه، ملواح، پادام، مرغی که صیاد در کنار دام بندد تا مرغان دیگر بهوای او آمده در دام افتند، (برهان)، مرغی است که صیاد بر دام بندد برای صید کردن مرغی و آنرا خروهه و بتازی ملواح گویند، (رشیدی)، دامگاه، حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند و بر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند، (برهان)
لغت نامه دهخدا

تأدیم

تأدیم
آمیختن نان را با نانخورش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ادم الخبز، بسیار آمیخت نان را با نان خورش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

فریدیس

فریدیس
بلغت اهل مصر ملخ دریایی است که عربان جرادالبحر گویند. (از برهان). اسم مصری اربیان است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فریدس و اربیان شود
لغت نامه دهخدا

قدیدیم

قدیدیم
مصغر قُدّام به معنی پیش. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قدام شود
لغت نامه دهخدا

رفیدیم

رفیدیم
یکی از منازل بنی اسرائیل است چندان از کوه طور دور نبود و چون در آنجا اعجازاً از صخره برای آن قوم بهانه جو و گردنکش آب بیرون آمد بدین واسطه شهرت یافت. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا