باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) : پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز. میان ناصر علی (از آنندراج). رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) : حدیثی که مرد سخن ساز گفت یکی زآن میان با ملک باز گفت. سعدی. از آنرو طایر طبع سخن ساز سوی این بوستان آمد بپرواز. ؟ (از حبیب السیر). تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟ صائب (از آنندراج). ، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رَطْب اللسان: یا رب به ثنای خود سخن سازم کن در گلشن حمد نغمه پردازم کن. ؟ (از حبیب السیر). ، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. (آنندراج). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن از وی برآید. (ناظم الاطباء) : هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش. حافظ
آنکه ساقهای پای وی مانند یاسمن سپید و خوشبو باشد. (ناظم الاطباء). آنکه ساق پای وی چون یاسمن سفید باشد: بیابان همه خیل قفچاق دید در او لعبتان سمن ساق دید. نظامی
باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن. آنجا که سمن روید. (ناظم الاطباء) : شهریاری که خلاف تو کند زود فتد از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز. فرخی. از کوه تا بکوه بنفشه ست و شنبلید از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار. فرخی. گل بیند چندان و سمن بیند چندان چندانکه بگلزار ندیده ست و سمن زار. منوچهری. بسمن زار درون لالۀ نعمان بسیار چون دوات بسدین است خراسانی وار. منوچهری. زدوده تیغ گهروار رنگ داده بخون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. کو تذروان بزم و کوثر جام کز سمن زار بشکفد گلزار. خاقانی. خوابگهی بود سمن زار او خواب کن نرگس بیدار او. نظامی. عیش است بر کنار سمن زار خواب صبح نی در کناریار سمن بوی خوشتر است. سعدی. روان گوشه گیران راجبینش طرفه گلزاری است که برطرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. سمن زار گشته دیار سلاحف چمنزار گشته وجار ثعالب. حسن متکلم