جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سمن بر

سمن بر

سمن بر
کسی که یاسمن در بر و آغوش گرفته و بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر او بوی سمن دهد، خوشبو. معطر:
سمن بر ویس کرده دیده خونبار
زمان هم رنگ خون آلود دینار.
(ویس و رامین).
سمن بر بسر اندر آورد خم
سوی کاخ شد شادنزدیک جم.
اسدی.
تا بجهان خوشی است و کشی ای صدر
خوش زی و کش با سمن بران خوش و کش.
سوزنی.
پرده بر روی سپیدان سمن بر ببرید
ساخت از پشت سیاهان اغر بگشائید.
خاقانی.
صعب تغابنی بود حور حریر سینه را
لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری.
خاقانی.
کنیز کاروان بیرون شد از در
برون برد آنچه فرمود آن سمن بر.
نظامی.
سمن بر غافل از نظارۀ شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه.
نظامی
لغت نامه دهخدا

چمن بر

چمن بر
چمن پیرا و چمن زن. ابزار بریدن چمن. و رجوع به چمن پیرا و چمن زن و چمن زنی شود
لغت نامه دهخدا

سمن بو

سمن بو
سمن بوی. معطر و خوشبو مانند یاسمن. (ناظم الاطباء) :
سمن بوی و زیبارخ و ماهروی
چو خورشیددیدار و چون مشک بوی.
فردوسی.
سمن بوی خوبان با ناز و شرم
همه پیش کسری برفتند نرم.
فردوسی.
شکرشکن است یا سمن گوی من است
عنبرذقن است یا سمن بوی من است.
ابوالطیب مصعبی.
عیشست در کنار سمن زار خواب صبح
نی در کنار یار سمن بوی خوشتر است.
سعدی.
پریرویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر
عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد.
سعدی.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

سمن برگ

سمن برگ
برگ یاسمن. (ناظم الاطباء). برگ سمن:
تذروان بچنگال باز اندرون
چکان از هوا بر سمن برگ خون.
فردوسی.
وآن قطرۀ باران که برافتد بسمن برگ
چون نقطه سفیدآب بود از بر طومار.
منوچهری.
چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم
بسمن برگ چو می خورده شود لب ستریم.
منوچهری.
چو از باده سرشان گرانبار شد
سمن برگ هر دو چو گلنار شد.
اسدی.
اسیر سمن برگ شد مشک بید
غراب سیه صید باز سپید.
نظامی
لغت نامه دهخدا

سمنبر

سمنبر
آنکه سمن در بر گرفته و بوی خوشی از آن بر آید، آنکه برش همچون سمن باشد سپید تن دلبر سمنبر
فرهنگ لغت هوشیار