همانند دریا. چون دریا. بر سان دریا. بحرسان: از غمزه و لب هردم دریاصفتی با من گه کشتن من سازی گاهی گهرم بخشی. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 866). رطل دریا صفت آرید که جام زردشت گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم. خاقانی
چگونگی و صفت و حالت دریادل. جوانمردی. سخاوت. بخشندگی. کرم. جود. بخشش: ز دریادلی شاه دریاشکوه نوازش بسی کرد با آن گروه. نظامی. آب رخ مرد ز دریادلیست حاصل درویش ز بی حاصلی است. خواجو. ، دلیری. شجاعت: و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان بر روی زمین منتشر. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 31) ، کنایه از پاکی با استقلال مزاج و صبر در شداید. (از لغت محلی شوشتر خطی)
دریادارنده. دارندۀ دریا. محافظ دریا. حافظ البحر، در اصطلاح نظامی، درجه ای از درجات افسران نیروی دریایی. صاحب منصب نیروی دریائی امیرالبحر سوم. (از لغات فرهنگستان)