خوبروی. جمیل. آنکه چهره چون خورشیددارد. خورشیدچهره. خورشیدرخ. خورشیدرو: بر او آفرین کرد مادر بمهر که برخوردی ای ماه خورشیدچهر. فردوسی. ز شاه سرافراز و خورشیدچهر مهست و بکامش گرایان سپهر. فردوسی. کشیدند با لشکر چون سپهر همه نامداران خورشیدچهر. فردوسی. همانگه گمان برد دختر ز مهر که این است جمشید خورشیدچهر. اسدی (گرشاسبنامه)
مثل آفتاب. آفتابگون. خورشیدسان. خورشیدمانند. خورشیدفام: آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست. خاقانی. دور نباشد که خلق روز تصور کنند گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار. سعدی
آنکه خورشید چتر و علامت اوست. کنایه از عالی رتبه: خسرو خورشیدچتر آنکه ز کلک و کفش پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب. خاقانی. در جهان تا سایه و خورشید را باشد نشان سایۀ خورشیدچترت در جهان پاینده باد. خواجه جمال سلمان (از آنندراج)
دارای شکوه خورشید. کنایه از عالی جاه و باشکوه: یکی گفت کای شاه خورشیدفر که چون تو زمانه نیارد دگر. فردوسی. چنین گفت کهرم به پیش پدر که ای نامور شاه خورشیدفر. فردوسی. چنین گفت فرزند را زال زر که ای نامور پور خورشیدفر. فردوسی. چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم. خاقانی. راویانند گهرپاش مگر با لب خویش کف شاهنشه خورشیدفر آمیخته اند. خاقانی