جدول جو
جدول جو

معنی خورشیدمهر

خورشیدمهر(دخترانه)
آنکه مهر و محبتی چون خورشید دارد
تصویری از خورشیدمهر
تصویر خورشیدمهر
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با خورشیدمهر

خورشیدچهر

خورشیدچهر
خوبروی. جمیل. آنکه چهره چون خورشیددارد. خورشیدچهره. خورشیدرخ. خورشیدرو:
بر او آفرین کرد مادر بمهر
که برخوردی ای ماه خورشیدچهر.
فردوسی.
ز شاه سرافراز و خورشیدچهر
مهست و بکامش گرایان سپهر.
فردوسی.
کشیدند با لشکر چون سپهر
همه نامداران خورشیدچهر.
فردوسی.
همانگه گمان برد دختر ز مهر
که این است جمشید خورشیدچهر.
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا

خورشیدوار

خورشیدوار
مثل آفتاب. آفتابگون. خورشیدسان. خورشیدمانند. خورشیدفام:
آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم
لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست.
خاقانی.
دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار.
سعدی
لغت نامه دهخدا

خورشیدنور

خورشیدنور
نور خورشید. آفتاب. ضوءالشمس. (یادداشت مؤلف) :
چنان زی با رخ خورشیدنورش
که پیش از نان نیفتی در تنورش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

خورشیدمنظر

خورشیدمنظر
خوش صورت. زیباروی. جمیل. خورشیدچهر: عوض را پسری بود خورشیدمنظر محمد نام. (حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 323)
لغت نامه دهخدا

خورشیدمآثر

خورشیدمآثر
خورشیداثر. دارای آثار خورشید. فیاض. نوربخش. فیض رسان. بخشنده: توجه خورشیدمآثر اوست. (حبیب السیر ج 3 ص 1)
لغت نامه دهخدا

خورشیدچهره

خورشیدچهره
خورشیدچهر. خوبروی و جمیل:
ایا فرنگی خورشیدچهرۀ چالاک
خلیفه لفظ شما را نمیکند ادراک.
؟ (خطاب یزید به فرستادۀ فرنگ در تعزیۀ ورود اهل بیت به شام
لغت نامه دهخدا

خورشیدچتر

خورشیدچتر
آنکه خورشید چتر و علامت اوست. کنایه از عالی رتبه:
خسرو خورشیدچتر آنکه ز کلک و کفش
پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب.
خاقانی.
در جهان تا سایه و خورشید را باشد نشان
سایۀ خورشیدچترت در جهان پاینده باد.
خواجه جمال سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خورشیدفر

خورشیدفر
دارای شکوه خورشید. کنایه از عالی جاه و باشکوه:
یکی گفت کای شاه خورشیدفر
که چون تو زمانه نیارد دگر.
فردوسی.
چنین گفت کهرم به پیش پدر
که ای نامور شاه خورشیدفر.
فردوسی.
چنین گفت فرزند را زال زر
که ای نامور پور خورشیدفر.
فردوسی.
چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل
علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم.
خاقانی.
راویانند گهرپاش مگر با لب خویش
کف شاهنشه خورشیدفر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا