دودآسای، مانند دود، شبیه به دود، (ناظم الاطباء)، در صفت آه مستعمل است، (از آنندراج)، که به رنگ و شکل دود است، تیره: به آتش رخ او ره که یافت کز تف عشق هزار جان و جگر سوخت زلف دودآساش، سنایی، صبحدم چون کله بندد آه دودآسای من چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من، خاقانی، شکارم کرد زلف او چو آتش سرفروزانم که در گردن کمند زلف دودآسای او دارم، خاقانی
آنکه یا آنچه آواز آن در درشتی و خشونت همچون بانگ صور بود، بلندآوا، درشت آواز، بلندبانگ: از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای تو بر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته، خاقانی، تا که از آن ساق من بر آهنین کرسی نشست می بلرزد ساق عرش از آه صورآوای من، خاقانی، رجوع به صور و صور اسرافیل شود