جدول جو
جدول جو

معنی تهمورس

تهمورس(پسرانه)
تهمورث، نیرومند، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هوشنگ پادشاه پیشدادی ملقب به دیوبند
تصویری از تهمورس
تصویر تهمورس
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با تهمورس

تهمورس

تهمورس
نام شخصی است که او را تهمورس دیوبند می خوانند. (برهان). پادشاه ریاضت کش پارسی ملقب به دیوبند پسرزادۀ هوشنگ شاه و پدر جمشید جم بوده و در تواریخ قدیم هشتصد سال عمر او را نوشته اند و اصل اسم او تهم مرز بوده، یعنی پهلوان زمین چنانکه کیومرز، یعنی بزرگ زمین چه در پارسی ’ثاء’ مثلثه نبود. شیث و کیومرث و تهمورث و اغریرث معرب شده اند و با ’زاء’ یا ’سین’ بوده اند و ’زاء’ و ’سین’ در پارسی با یکدیگر تبدیل یابند چنانکه ایاز وایاس و امثال آن و معنی تهم مذکور شد که به معنی...دلیر و شجاع است. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پادشاه سیوم از سلسلۀ پیشدادیان ملقب به دیوبند. (ناظم الاطباء). در اوستا ’تخمواوروپه’ جزء اول به معنی تهم و دلیر و پهلوان و معنی جزء دوم به تحقیق معلوم نیست و اوروپی جداگانه در اوستا آمده به معنی یک قسم سگ. (حاشیۀ برهان چ معین). تهمورث. تهمورت. طهمورث. تهمورف. رجوع به فرهنگ ایران باستان و مزدیسنا و خرده اوستا و داستانهای قدیم ایران و تهم و تهمتن شود
لغت نامه دهخدا

تهمورس

تهمورس
نفس ناطقۀ فلک. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است
لغت نامه دهخدا

تهمورث

تهمورث
تهمورس، نیرومند، نام یکی از شاهان ایرانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هوشنگ پادشاه پیشدادی ملقب به دیوبند
تهمورث
فرهنگ نامهای ایرانی

طهمورث

طهمورث
روباه تیزرو و قوی، پادشاه پیشدادیان و پدر جمشید، از شخصیتهای نام پسر هوشنگ پادشاه پیشدادی
طهمورث
فرهنگ نامهای ایرانی

تراورس

تراورس
فرانسوی تراتیر چوب های ستبری که در ساختمان راه آهن به کار می رود تخته های چوبی ضخیم که در عرض راه آهن زیر ریل ها گذارند تا ریلها درمقابل عبور واگنهامقاومت بیشتری بخرج دهند
فرهنگ لغت هوشیار

تراورس

تراورس
چوب یا بتن ضخیم و مقاومی که در عرض خط آهن، با فاصلۀ یکسان زیر ریل ها کار می گذارند
تراورس
فرهنگ فارسی عمید

تراورس

تراورس
تخته های چوبی ضخیم که در زیر ریل های راه آهن به طور عرضی قرار می دهند، ریل بند (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین

تاموره

تاموره
خوابگاه شیر. گویند فلان اسد فی تامورته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جای شیر. (المعرب جوالیقی). عریسه الاسد. و منه قول عمرو بن معدی کرب فی سعد: اسد فی تأمورته، ای فی عرینه. (اقرب الموارد) ، می، ابریق، حقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صومعۀ راهب. (المعرب جوالیقی). صومعۀ راهب و ناموس آن. (از اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به تامور شود
لغت نامه دهخدا