مُرَکَّب اَز: بی + غش، خالص. پاک. دور از آلودگی و زوائد: اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش ّ و دینش بی فتن. منوچهری. نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. حافظ. گر بکاشانۀ رندان قدمی خواهد زد نقل شعر شکرین و می بی غش دارم. حافظ. من دوستدار روی خوش و موی دلکشم مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم. حافظ. شراب بی غش و ساقی ّ خوش دو دام رهند که زیرکان جهان از کمندشان نرهند. حافظ. رجوع به غش شود. - بی غش و غل، خالص. -
زن نیکو و خاتون خانه را گویند، (برهان)، اشکاسمی ’بی بی’، طبری ’بی بی’ ... اصلاً از ترکی شرقی است، (حاشیۀ برهان چ معین)، زن نیکو و کدبانوی خانه، (آنندراج) (انجمن آرا)، خاتون، (منتهی الارب)، زن نیکو، (اوبهی)، خانم، خاتون، خدیش بانو، کدبانو، بیگم، سیده آغا، ستی، (یادداشت بخط مؤلف) : با زنش گفت خواجه کی بی بی دل بر این نه که در جهان کیبی، هاتفی، شیوۀ اهل زمانه پیشه کن بگزین غلام در حضر خاتون و بی بی در سفر اسفندیار، انوری (از آنندراج)