جدول جو
جدول جو

معنی به گوی

به گوی(پسرانه)
خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین
تصویری از به گوی
تصویر به گوی
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با به گوی

بد گوی

بد گوی
کسی که زیاد دشنام دهد آنکه غالبا سخن زشت گوید بد زبان بد دهان
بد گوی
فرهنگ لغت هوشیار

ره گوی

ره گوی
رَه گُوی. ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای. (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :
حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی
برون ماه صیام و درون ماه صیام.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

به گو

به گو
خوش سخن. نیکوگفتار:
خردمند به گو ندارد روا
خرد دور کردن ز بهر هوا.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

بن گوش

بن گوش
نرمه گوش. یا از بن گوش. با کمال اطاعت انقیاد، با ادب تمام
بن گوش
فرهنگ لغت هوشیار