جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بونخوش

بانخوت

بانخوت
مُرَکَّب اَز: با + نخوت، که نخوت دارد. فخور. متکبر. معجب. از خود راضی. بافیس و افاده
لغت نامه دهخدا

برونوش

برونوش
برونوس. (برهان) (آنندراج). رجوع به برنوس شود، به مجاز، در سوز و گداز شدن. سخت غمگین و متأثر گشتن:
به ایرانیان زار و گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم.
فردوسی.
- جان و تن به مهر کسی بریان شدن، در مهر کسی سوختن و زار و ناتوان گشتن در آتش عشق وی:
مر مرا بفریفت از آغاز کار
تا شدم بریان به مهرش جان و تن.
ناصرخسرو.
- دل بریان شدن بر کسی، در سوز و گداز شدن:
دل من همی بر تو بریان شود
دو چشمم شب و روز گریان شود.
فردوسی.
- روان بریان شدن، سخت غمگین و در سوز و گداز شدن:
همانا که آن خاک گریان شود
روانش بدین سوک بریان شود.
فردوسی.
- سینه بریان شدن، سخت متأثر و غمگین و در سوز و گداز شدن:
ز درد تو خورشید گریان شود
همان ماه را سینه بریان شود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

بونیون

بونیون
ارقطیون، (ابن البیطار)، به یونانی نباتی است ساقش بقدر انگشت و برگش شبیه به برگ کرفس و لطیف تر از آن و گلش شبیه به گل شبت و تخمش ریزه و خوشبو، (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

ابونوش

ابونوش
اوجد احمد بن عبدالوهاب. محدث است. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا

خودخوش

خودخوش
شاخ خود خشک شدۀ از درخت. (یادداشت بخط مؤلف) : صریف، شاخ خودخشک شدۀ از درخت بفارسی خودخوش است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خونخور

خونخور
خورندۀ خون:
این چو مگس خونخور و دستاردار
و آن چو خره سرزن و با طیلسان.
خاقانی.
، کنایه از سفاک و خونریز:
ای اژدهادم ار نه چو ضحاک خونخوری
از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا