جدول جو
جدول جو

معنی برینداره

برینداره(دخترانه)
آمبولانس (نگارش کردی: برینداره)
تصویری از برینداره
تصویر برینداره
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با برینداره

براندازه

براندازه
بفراخور. باندازه:
همان نیز ز ایرانیان هرکه بود
براندازه شان پایگه برفزود.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا

برفندار

برفندار
مفسر و مدرس و دانشمند و عالم که مسائل شرعیه را حل نماید. (آنندراج). مرد دانائی که حل کند اشکالات مذهبی و مسائل قانون و مشکلات علوم را، و مفسر و مدرس. استاد صنعت و یا شغل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

بریدانه

بریدانه
چون بریدان. مانند بریدان.
- بریدانه مرقع، جامه ای چون جامۀ پیکها و بریدها:
هدهدک پیک بریدیست که در ابر تَنَد
چون بریدانه مرقعبه تن اندر فکند.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

بریدار

بریدار
سرور کشتی بانان: پس بفرمود تا بریدار، یعنی سرور کشتی بانان را با همه ملاحان که بر دجله کشتی دارند حاضر کنند چنانکه هیچ کس نماند که حاضر نشود. بریدار قریب دوهزارکشتیبان را حاضر کرد. (تجارب السلف نخجوانی ص 341) ، چیزی که رویگران بجهت لحم کردن و وصل نمودن برنج و مس و امثال آن بکار برند و بر دمیدگیها نیز مالند. (برهان) ، مرهمی که بر روی زخم رفاده کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا