جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بایتگین

بای تگین

بای تگین
نام غلام بونصر مشکان بوده است و تا سال 451 هجری قمری که ابوالفضل بیهقی تاریخ خود را می نوشته حیات داشته است. بیهقی گوید: ’غلام استادم (یعنی بونصر مشکان) بجای است (یعنی زنده است) ، مردی جلد و کاری و سوار و به شورانیدن همه سلاحهااستاد، چنانکه انباز ندارد ببازی گوی، و امروز سنۀاحدی و خمسین و اربعمائه (451 هجری قمری) که تاریخ رابدین جای رسانیدم خدمت خداوند سلطان بزرگ ابوالمظفرابراهیم اناراﷲ برهانه میکند خدمتی خاص تر’. دستگیری علی قهندزی به تدبیر و به دست همین بایتگین صورت گرفت. و رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 561 و 562 شود
لغت نامه دهخدا

ایتگین

ایتگین
خانه دار و صاحب و خداوند خانه، (برهان) (از آنندراج)، خانه دار و خداوند خانه، (ناظم الاطباء)، خانه دار، (رشیدی) :
اول شب ایتگین و وشاق آمدیم لیک
الب ارسلان شدیم به پایان صبحگاه،
خاقانی، زفتی کردن، از اضداد است، (منتهی الارب)، بخل، (از اقرب الموارد)، سوده گردانیدن سم ستور را، (منتهی الارب)، بی صید بازگشتن شکاری، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، وجاء فروختن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، عکوم (جامه دان) کوچک فروختن، (از اقرب الموارد)، در زمین درشت رسیدن چاه کن و آب برنیاوردن، اعراض نمودن، برکشیدن: اوجی عن کذا، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بی خیر یافتن کسی را، (منتهی الارب) (آنندراج)، (از ’وج ء’) دور کردن و یکسو گردانیدن، بی میل و مقصود بازگردیدن، سپری شدن آب چاه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شادتگین

شادتگین
شاد (فارسی) + تگین (ترکی) پهلوان شاد، از امیران دربار خوارزمشاه
شادتگین
فرهنگ نامهای ایرانی

بایستگی

بایستگی
وجوب. ضرورت:
جهان را چو باران به بایستگی
روان را به دانش به شایستگی.
فردوسی.
بگفت آنکه باید ز شایستگی
هم از بندگی هم ز بایستگی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا

باینگان

باینگان
دهی از دهستان جوانرود بخش پاوۀشهرستان سنندج در 14 هزارگزی جنوب باختر پاوه. سکنۀ آن 538 تن، آب آن از چشمه. محصول آن غلات، توتون. لبنیات و میوه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

ایتگینی

ایتگینی
خانه داری، (رشیدی)، خانه داری و صاحبی و خداوندی خانه، (برهان) (آنندراج)، در فرهنگ دساتیر (ص 234) ایتگینی بر وزن پیش بینی، خانه داری، (از حاشیۀ برهان چ معین)، لازم گردانیدن، (آنندراج) (از اقرب الموارد)، یقال اوجب لک البیع، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)، لازم کردن، (غیاث اللغات)، طپانیدن دل کسی را، (منتهی الارب) (آنندراج)، یقال: اوجب اﷲ قلبه، (منتهی الارب)، کاری کردن که بسبب آن بهشت یا دوزخ واجب گردد، (منتهی الارب) (آنندراج)، یک بار خوردن در شباروزی، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، واقع ساختن نسبت، (تعریفات)، ثابت و مقرر نمودن، (غیاث اللغات)، ضد سلب، مقابل سلب، تقابل، قبول کردن، پذیرفتن:
صوفی و عشق در حدیث هنوز
سلب و ایجاب و لایجوز و یجوز،
سنائی،
خالق از وی بدو جهان خوشنود
دعوت خلق را در او ایجاب،
سوزنی،
ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا
به تست قلب من ابریزو سلب من ایجاب،
خاقانی،
ملتمسات ومطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشتی، (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 35)، سلطان ملتمس او بایجاب مقرون داشت، (ترجمه تاریخ یمینی)، متوقعات ایشان از حضرت بایجاب مقرون گشت، (ترجمه تاریخ یمینی)،
- حروف ایجاب، حروفی هستند که در جواب آیند، چون: نعم، بلی، هان، آری و ...
، در علم حقوق اعلام تعهد و یا اعلام تملیک (در عقد تملیکی) را ایجاب گویند و اعلام پذیرفتن را قبول، این تعریف فقط در عقود معاملاتی است مثلا درنکاح ایجاب نه صرفاً اعلام تعهد است نه صرفاً اعلام تملیک، اظهار تعهد را ایجاب و پذیرفتن آنرا قبول نامند، مجموع دو رضای متوافق علت وجودی عقد است، جزء اخیر این علت را ’قبول’ و جزء دیگرش را ’ایجاب’ میگویند، (از فرهنگ حقوقی لنگرودی)، الفاظ و اشاراتی که بوسیلۀ آن انشاء معامله میشود، گویند، چنانکه در قانون مدنی این دو کلمه معنی استعمال شده است و بموجب آن پس از توافق بایع و مشتری در بیع و قیمت آن عقد بایجاب و قبول واقع میشود، رجوع به حقوق مدنی منصورالسلطنۀ عدل ص 116 و قانون مدنی شود، مستمری، وظیفت: سپاهیان راایجاب و انعام زیادت کنم و پیران را حرمت دارم، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76)، منذر ... ملک عرب به وی ارزانی داشت و زیادت انعام و ایجاب فرمود و بازگردانید، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 78)،
تا من از خدمت تو گشتم دور
کم شد از محتسب مرا ایجاب،
مسعودسعد،
خجسته بادت تشریف و خلعت سلطان
فزونت بادا هر روز خلعت و ایجاب،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا