اهل سر. اهل باطن. کسی که بر رازها واقف است. کسی که از اسرار آگاهست: رباب و چنگ ببانگ بلند میگویند که گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید. حافظ. بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد. حافظ. خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز عیش خوش در بوتۀ هجران کنند. حافظ. رجوع به راز و اسرار شود
بید موله. بید مجنون. بید معلق. (یادداشت مؤلف) : زلفت که چو بید ناز آویخته است خاک محن اندر سر من بیخته است. (از کتاب شرف الدین رامی). رجوع به بید مولّه و بید مجنون و بید معلق شود