کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن، برای مِثال هرچه باداباد حرفی چند می گویم به او / کار خود در عاشقی این بار یک سو می کنم (مصطفی میرزا - لغتنامه - یک سو)
دلاکی کردن. (آنندراج). کیسه کشیدن در حمام. دلاکی کردن. (فرهنگ فارسی معین). کیسه کشیدن. رجوع به کیسه کشیدن شود، به مجاز، سرزنش کردن، چنانکه گویند: فلانی فلان را آن چنان کیسه کرده که تا حشر چرک در بدنش وجود نخواهد داشت. (آنندراج)