جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با یکسو کردن

یک سو کردن

یک سو کردن
کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن، برای مِثال هرچه باداباد حرفی چند می گویم به او / کار خود در عاشقی این بار یک سو می کنم (مصطفی میرزا - لغتنامه - یک سو)
یک سو کردن
فرهنگ فارسی عمید

یکرو کردن

یکرو کردن
کنایه از بی ریا و با خلوص نیت رفتار کردن، کاری را سرانجام دادن و به آخر رسانیدن، یکسره کردن کاری
یکرو کردن
فرهنگ فارسی عمید

یکسره کردن

یکسره کردن
کنایه از کاری را سرانجام دادن و به آخر رساندن
یکسره کردن
فرهنگ فارسی عمید

یکسره کردن

یکسره کردن
قطع ووصل کردن بانجام رساندن ازحالت بی تکلیفی در آوردن: بمن که دستش نرسیده هیچاززن خود هم دور مانده است. اما پس چرا نمیخواهد تکلیفم رایکسره کند ک
فرهنگ لغت هوشیار

کیسه کردن

کیسه کردن
دلاکی کردن. (آنندراج). کیسه کشیدن در حمام. دلاکی کردن. (فرهنگ فارسی معین). کیسه کشیدن. رجوع به کیسه کشیدن شود، به مجاز، سرزنش کردن، چنانکه گویند: فلانی فلان را آن چنان کیسه کرده که تا حشر چرک در بدنش وجود نخواهد داشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا