جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با یک کاسه

یک کاسه

یک کاسه
که دارای یک کارباشد، که یک کاراز او ساسته شود، یک جا یک قلم کلی. یا یک کاسه کردن، یکجا کردن یکجا جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار

یک کاره

یک کاره
دارای یک کار، که یک کار از او ساخته شود، بی جهت بیخود: فلان خانم یک کاره آمده بود ببیند من و شوهرش دعوا کرده ام یا نه
فرهنگ لغت هوشیار

یک کسه

یک کسه
یک کس. منسوب به یک کس. به وسیلۀ یک کس. ازآن ِ یک کس:
خارخار حسها و وسوسه
از هزاران کس بود نی یک کسه.
مولوی
لغت نامه دهخدا

یک دانه

یک دانه
عزیز و بی مثل و مانند، ویژگی گوهر بی نظیر، گردن بندی که میان آن یک دانه مروارید گران بها آویخته شده باشد
یک دانه
فرهنگ فارسی عمید