جدول جو
جدول جو

معنی یک دل

یک دل((یَ یا یِ دِ))
متحدالقول، یک زبان، صمیمی، مخلص
تصویری از یک دل
تصویر یک دل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با یک دل

یک دم

یک دم
یک نفس:
این است که از برای یک دم
در چارسوی امید وبیمیم.
خاقانی.
، یک لحظه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک لمحه. (ناظم الاطباء). لحظه ای. (یادداشت مؤلف) :
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش.
نظامی.
بی ما تو به سر بری همه عمر
من بی تو گمان مبر که یک دم...
سعدی.
- امثال:
یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم. و رجوع به دم شود.
، دایم. همیشه. پیوسته. بدون توقف. یک بند. بی وقفه. یک ریز: یک دم حرف می زد
لغت نامه دهخدا

یک در

یک در
اطاقی که آن را یک در است. (یادداشت مؤلف). یک دره. یک دری:
اندیک دو دوست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

نیک دل

نیک دل
خوش قلب. خوش فطرت. کریم النفس. مهربان. خیرخواه. (ناظم الاطباء). نیک درون. نیکونهاد. خیرخواه:
که با اسقف نیک دل پاک رای
زدیم از بد و نیک هرگونه رای.
فردوسی.
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیک دل بود و هم میزبان.
فردوسی.
فرستاده ای نیک دل را بخواند
سخن های شایسته با او براند.
فردوسی.
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
بر تو ای نیک دل نیک خوی پاک سیر.
فرخی.
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین.
فرخی.
آفتاب ادبا باد و خدای رؤسا
مهتر نیک خوی نیک دل نیک زبان.
فرخی.
سپهبد گشاد از مژه جوی خون
بدو گفت کای نیک دل رهنمون.
اسدی.
نیک دل باش تانیک بین باشی. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا