جدول جو
جدول جو

معنی یال برآوردن

یال برآوردن((بَ وَ دَ))
گردن کشیدن، سرافرازی نمودن
تصویری از یال برآوردن
تصویر یال برآوردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با یال برآوردن

بال برآوردن

بال برآوردن
رستن بال بر اندام طیور. پیدا آمدن بال بر طیور، نمودن. بجلوه درآوردن:
گشتم از بالای رضوان منفعل
با قدش گو سرو را بالا مده.
ظهوری (از آنندراج).
، زیاده از حد نمودن. بیش از حقیقت جلوه دادن. در امری مبالغه کردن. بکاری شاخ و برگ دادن: مرد که برایستاد، نیافت در خود فروگذاشتی، چه چاکران بیستگانی خوار را عادت آن است که چنین کارها را بالا دهند و از عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157) ، تعریف کردن. (آنندراج).
- آتش فتنه را بالا دادن، مجازاً دامن زدن. فتنه را تیز کردن: کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد. (سندبادنامه ص 77)
لغت نامه دهخدا

شاخ برآوردن

شاخ برآوردن
روییدن شاخ بر سر حیوان، خجالت کشدن شرمزده شدن
شاخ برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار

کار برآوردن

کار برآوردن
انجام دادن کار: (در آن کوشیدیم که هر چه زودتر کار برآوریم و دستوری خواستیم) (مجمل التواریخ و القصص)
کار برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار

نام برآوردن

نام برآوردن
مشهورشدن معروف گشتن: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری بر آرد نام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

شاخ برآوردن

شاخ برآوردن
کنایه ازرسوا شدن. (از امثال و حکم دهخدا) ، نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج) ، امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غیر متعارف و غیر معقول بکار میبرند: دروغهایی میگفت که شخص از شنیدنش شاخ برمی آورد
لغت نامه دهخدا

غسل برآوردن

غسل برآوردن
غسل کردن. غسل آوردن. اغتسال. تغسل:
در ظاهرم جنابت در باطن است حیض
آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم.
خاقانی.
نخست غسلی از آن چشمۀ حیات برآر
به زیر هر بن مویی از آن نمی برسان.
کمال اسماعیل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کام برآوردن

کام برآوردن
مراد کسی را دادن. کسی را به مراد رساندن. او را موفق و کامیاب کردن. (از آنندراج) :
هم اکنون من و خنجر و راه کوه
برآرم ازو کام زابل گروه.
فردوسی.
هرآن کس که درویش باشد به شهر
که از روز شادی نباشدش بهر
فرستید نزدیک ما نامشان
برآریم از آن آرزوکامشان.
فردوسی.
ز چنگال شیران برآورده ملک
ز کام نهنگان برآورده کام.
(ترجمه تاریخ یمینی ص 102).
دانم علوم دین نه بدان تا بچنگ رزق
کام از شکار جیفۀ دنیا برآورم.
خاقانی.
برنیاورد کام تا خوردند
هم سکندر هم ارسطو تشویر.
خاقانی.
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کامت برآرد کردگار.
سعدی.
برآوردن کام امیدوار
به از قید و بندی شکستن هزار.
سعدی (از آنندراج).
به یزدان که بنشینم آنگه بجای
مگر کامت آرم سراسر بجای.
اسدی.
- کام برآوردن از ددی، غلبه کردن بر آن. چیرگی بر آن. کشتن آن:
نریمان جنگی و فرخنده سام
که از پیل و شیران برآرند کام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

نام برآوردن

نام برآوردن
مشهور شدن. (از ناظم الاطباء). نامدار شدن. شهرت گرفتن. (از آنندراج) :
هرکه در مهتری گذارد گام
زین دو نام آوری برآرد نام.
نظامی.
خالت به سیه روزی ما نام برآورد
در صبح فرورفت و سر از شام برآورد.
واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا