صدا، آواز، فریاد، بانگ چرک و زرداب زخم، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج هو کردن: سر و صدا راه انداختن، کسی را با جار و جنجال بدنام و بی آبرو کردن هو کشیدن: چرک و آماس کردن زخم
آه و نفس، (برهان)، هوی، رجوع به هوی شود، کلمه ای است که از برای آگاهانیدن و خبر کردن گویند، (برهان)، - های و هو یا هیاهو، به معنی هلالوش و بانگ و فریاد و مشغله است: چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست چه مجلس است کز او های و هو نمی آید، سعدی، ، در اصطلاح عرفا و اهل معنی به معنی ناله و زاری به درگاه حق تعالی است: چون گوزنان هویی از جان برکشم کآن شکار آهوان بدرود باد، خاقانی، در آن ساعت که ما مانیم و هویی ز بخشایش فرومگذار مویی، نظامی، گه به یک حمله سپاهی می شکست گه به هویی قلب گاهی می درید، حافظ
در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است: یا هو، ای خدا، (یادداشت به خط مؤلف)، پنهانی است که مشاهدۀ آن غیر را درست نیاید، (تعریفات میرسیدشریف) : صبغهاﷲ چیست ؟ رنگ خُم ّ هو پیسه ها یک رنگ گردد اندر او، مولوی، فکر ما تیری است از هو در هوا در هوا کی پایدار آید ندا؟ مولوی، باد در مردم هوا و آرزوست چون هوا بگذاشتی پیغام هوست، مولوی