جدول جو
جدول جو

معنی هو

هو((هُ وَ))
ضمیر مفرد مذکر غایب، او، آن، در نزد عرفا منظور خداوند است
تصویری از هو
تصویر هو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با هو

هو

هو
صدا، آواز، فریاد، بانگ
چرک و زرداب زخم، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج
هو کردن: سر و صدا راه انداختن، کسی را با جار و جنجال بدنام و بی آبرو کردن
هو کشیدن: چرک و آماس کردن زخم
هو
فرهنگ فارسی عمید

هو

هو
آه و نفس، (برهان)، هوی، رجوع به هوی شود،
کلمه ای است که از برای آگاهانیدن و خبر کردن گویند، (برهان)،
- های و هو یا هیاهو، به معنی هلالوش و بانگ و فریاد و مشغله است:
چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کز او های و هو نمی آید،
سعدی،
، در اصطلاح عرفا و اهل معنی به معنی ناله و زاری به درگاه حق تعالی است:
چون گوزنان هویی از جان برکشم
کآن شکار آهوان بدرود باد،
خاقانی،
در آن ساعت که ما مانیم و هویی
ز بخشایش فرومگذار مویی،
نظامی،
گه به یک حمله سپاهی می شکست
گه به هویی قلب گاهی می درید،
حافظ
لغت نامه دهخدا

هو

هو
در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است: یا هو، ای خدا، (یادداشت به خط مؤلف)، پنهانی است که مشاهدۀ آن غیر را درست نیاید، (تعریفات میرسیدشریف) :
صبغهاﷲ چیست ؟ رنگ خُم ّ هو
پیسه ها یک رنگ گردد اندر او،
مولوی،
فکر ما تیری است از هو در هوا
در هوا کی پایدار آید ندا؟
مولوی،
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست،
مولوی
لغت نامه دهخدا