هم خواب هم بستر: وین بترکم به بضع همخوابه نیز باید شدن به گرمابه. (دهخدا)، یار مصاحب: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
در آخر این لفظ ’ها’ زاید است) زن. هم بستر. هم بالین. همسر. زوجه. (آنندراج) : نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. همخوابۀ عشق و همسر ناز هم خازن و هم خزینه پرداز. نظامی. که را خانه آباد و همخوابه دوست خدا را به رحمت نظر سوی اوست. سعدی. ، همنشین: بسی بود همشیره با شاخ گل بسی بود همخوابه با شیر نر. مسعودسعد. یار از برون پرده، بیدار بخت بر در خاقانی از درونسو همخوابۀ خیالش. خاقانی. ، ندیم. مونس: همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید. خاقانی. بدین بختم چنو همخوابه باید کز او سرسام را گرمابه باید. نظامی. ور نبود دلبر همخوابه پیش دست توان کرد در آغوش خویش. سعدی
زنی که باشوهر خود در یک بستر خوابد هم بستر همسر. توضیح ظاهرا این لفظ را بیشتر برای کسی (زنی) که بصورت غیر شرعی و غیر قانونی هم بستر و همخوابه مردی شده است بکار می برند
دو تن که در یک بستر خوابند، ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد: با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). ، آمیخته. مخلوط: گلت چون با شکر همخواب گردد طبرزد را دهان پرآب گردد. نظامی