جدول جو
جدول جو

معنی هم چنان

هم چنان((هَ. چُ))
آن سان، آن گونه، مثل آن، مانند آن، (صفت به جای موصوف) چنان کس، به همان شکل، به همان صورت
تصویری از هم چنان
تصویر هم چنان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با هم چنان

هم چنان

هم چنان
آن سان آن گونه آن طور، مثل آن مانند آن، چنان کس (درین صورت تواند بپای وحدت و نکره ملحق گردد) : چنان چون مر ترا باید جوانی مرو را نیز باید همچنانی. (ویس و رامین)، بهمان شکل بهمان صورت: موسی - علیه السلام - لب او را (عصا را) بگرفت همچنان عصا شد که بود، یکسان بی تفاوت: دیگر روز دفن کردند و ماتم بسزا داشتند و فضل همچنان جمله لشکر و حاشیت راگفت: سوی بغداد باید رفت، مثل سابق کماکان فعالیت مردم برای چراغانی همچنان ادامه دارد، با وجود اینکه در صورتی که: گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش چون عذار محبوبان همچنان از نهیب برد عجوز شیر ناخورده طفل دایه هنوز. (گلستان) یاهم چنان (همچنان) که. همان گونه که: همچنان که او را در عالم مجازی بمرتبه سروری و فرماندهی مخصوص گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار

هم چنین

هم چنین
ماننداین همچون این بهمین نحو: و همچنین جمله اجزای دیگر از نفس همین حکم را دارند، نیز هم ایضا: گفت... همچنین گفت
فرهنگ لغت هوشیار

هم چندان

هم چندان
همان اندازه: قصاص کنند مر برنده دست خویش را بکشتن و جراحت کننده خویش را بجراحت کردن همچندان... . تا بدین قیاس بتن آدمی همچندان که گرمی بود همچندان سردی بود و همچندانک تری بود همچندان خشکی بود
فرهنگ لغت هوشیار

هم عنان

هم عنان
همراه و برابر هم سیر، دو سوار که با یک سرعت و بیک راه روند
هم عنان
فرهنگ لغت هوشیار

هم چندان

هم چندان
هم چند. برابر. مساوی. به اندازه. (یادداشت مؤلف) : به کشتن مسیلمه فریفته نشوی که دو همچندان اندر حصار مرد است. (تاریخ بلعمی). خلافت وی همچندان بود که پادشاهی شیرویه، یعنی شش ماه. (تاریخ بلعمی). دو تن کشته شده بودند و همچندان اسیر بودند. (تاریخ بلعمی). و رجوع به همچند شود
لغت نامه دهخدا

هم عنان

هم عنان
دو سوار که با یک سرعت و به یک راه روند، همراه و برابر و هم سیر. (برهان) :
شادی و سلامتی و رادی
با تو همه ساله هم عنان باد.
مسعودسعد.
ز چرخ ار همرکاب افتَدْش ننگ است
ز باد ار همعنان گردَدْش عار است.
مسعودسعد.
گهی به کوه شدی هم حدیث من پروین
گهی به دشت شدی هم عنان من صرصر.
مسعودسعد.
عنایت ازلی هم عنان عقلم باد
که از عنا برهاند به حشر از حشرم.
سنائی.
هر کجا باشد جهان لشکر کشد بر خصم ملک
نصرت و تأیید باشد هم عنان و هم رکاب.
سوزنی.
ز آستان تو سر بر فلک توان افراخت
نه این فلک، فلکی همعنان علیین.
سوزنی.
پویم پی کاروان وسواس
غم بدرقه هم عنان ببینم.
خاقانی.
شه سکندر قدر و اندر موکبش
خضر و موسی هم عنان بینی به هم.
خاقانی.
کام بختش چون دعای مادران
در اجابت هم عنان ملک باد.
خاقانی.
زمین زیر عنانش گاو ریش است
اگرچه هم عنان گاومیش است.
نظامی.
تا نگردد جان ما از عیب دور
کی شود با عاشقانت هم عنان ؟
عطار.
بحر تلخ و بحر شیرین هم عنان
در میانْشان برزخ لایبغیان.
مولوی.
دست ملوک لازم فتراک دولتت
چون پای در رکاب نهی بخت هم عنان.
سعدی.
هزار چاره بکردم که هم عنان تو گردم
تو پهلوان تر از آنی که در کمند من افتی.
سعدی.
اگرچه در طلبت هم عنان باد شمالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم.
حافظ
لغت نامه دهخدا