دو یا چند کس که با هم در دو (دویدن) همراهی کنند: ... با کسان که کفاء ت ایشان ندارد خود را هم تگ و هم عنان سازد، رفیق راه همراه: ما و مجنون بره بادیه هم تگ (هم تگ) بودیم قدمی چند ز همراهی ما دور افتاد. (شریف)
دو یا چند کس که با هم در دو (دویدن) همراهی کنند: ... با کسان که کفاء ت ایشان ندارد خود را هم تگ و هم عنان سازد، رفیق راه همراه: ما و مجنون بره بادیه هم تگ (هم تگ) بودیم قدمی چند ز همراهی ما دور افتاد. (شریف)
صفراغون. عصفورالشوک. عصفورالسیاح. طروغلودقس. طروغلودیس. طرغلودیس. (یادداشت مؤلف). مرغی است برابر گنجشک پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند و آن را به یونانی طرغلودیس و به عربی عصفورالشوک خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دم به آب زنک و دم جنبانک شود
رفیق و همراه. (برهان) : نام او هم تگ است با تقدیر گام او همره است با تیسیر. سنائی. چو مرکب گرم کرد ازپیش یاران برون افتاد از آن هم تگ سواران. نظامی. ، هم دو. هم سرعت. دارای شتاب برابر در دویدن: در فکرت اعمال هنر همدل اسرار بر ساحت میدان خرد هم تگ اوهام. مسعودسعد. که با شبدیز کس هم تگ نباشد جز این گلگون اگر بدرگ نباشد. نظامی. گوی برده زهم تگان طللش برده گوی از همه تنش کفلش. نظامی. چو مرکب گرم کرد از پیش یاران برون افتاد از آن هم تگ سواران. نظامی. کودکان چون نام بازی بشنوند جمله با خرگور هم تگ میشوند. مولوی