غنیمت گرفتن. به غنیمت رسیدن. غُنم. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی تهذیب عادل). تَخَبﱡس. (منتهی الارب). رجوع به غنیمت و غَنیمه شود: غنیمت که از لشکرش یافتی بدان بندگی تیز بشتافتی. فردوسی. غلامان... بسیاری بکشتند و بسیار غنیمت یافتند از هر چیزی. (تاریخ بیهقی). بسیاری غوری کشته شد و غنیمت بسیار یافتند. (تاریخ بیهقی). همه شب لشکر منصور به غارت مشغول بودند و غنیمت یافتند. (تاریخ بیهقی)
شکست خوردن. هزیمت شدن و گریختن: گرفتند آن شاه را در میان هزیمت گرفتند ایرانیان. فردوسی. چو دیوان بدیدند کردار اوی هزیمت گرفتند ازکار اوی. فردوسی. هزیمت گرفت آن سپاه بزرگ من از پس خروشان چو شیر سترگ. فردوسی. صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او غمزه کمان درکشید فتنه کمین برگشاد. خاقانی