جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، آسمان پرستاره، برای مِثال برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی - ۴۲۵)
خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث) : چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان هزارمیخ شده درعش از بسی سوفال. زینبی. برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری. خاقانی. دلق هزارمیخ شب آن ِ من است و من چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم. خاقانی. ازبهر پاره پیر فلک را به دست صبح دلق هزارمیخ ز سر برکشیده اند. خاقانی. ، کنایه از آسمان پرکواکب است. (برهان). کنایه از فلک باشد. (انجمن آرا). به این معنی شاهدی یافت نشد و گویا از همان ابیات خاقانی این معنی مستفاد شده، در صورتی که خاقانی آسمان را به دلق هزارمیخ تشبیه کرده است
چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار بشکل مربع یا مستطیل بکوبند و چهار گوشه چیزی را بدان ببندند، نوعی شکنجه که چهار دست و پای کسی را بچهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند، چهار عنصر (ناظم الاطباء)، عمل لواط (ناظم الاطباء)
هزارمیخ. (برهان). جبۀ درویشان: دلقش هزارمیخی چرخ و به جیب چاک بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام. خاقانی. تیغ یک میخ آفتاب گذشت جوشن شب هزارمیخی گشت. نظامی. چو گشت نغمۀ مرغان صبحگاه بلند هزارمیخی شب بر خود آسمان بدرید. امیرخسرو. دوتویی ِفقرا جامه ای است کز عظمت هزارمیخی افلاکش آستر یابی. سلمان ساوجی. ، هزارمیخه. آنچه به میخهای بسیار استوار بود و به کنایت آسمان است: کاین هفت خدنگ چارمیخی وین نُه سپر هزارمیخی. نظامی. رجوع به هزارمیخ و هزارمیخه شود
آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود: حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایۀ دیوارش. ناصرخسرو. رجوع به هزارمیخ و هزارمیخی شود