معنی هرس - فرهنگ فارسی معین
معنی هرس
- هرس
- اول شیری که از پستان زن پس از زاییدن جاری شود
تصویر هرس
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با هرس
هرس
- هرس
- اول ْ شیری که از پستان زن پس از زاییدن سیلان می یابد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هرس
- هرس
- شیر استواراندام بسیارخوار، جامۀ کهنه، مکان هرس، جایی که هراس رویاند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هرس
- هرس
- چوب پوشش خانه. (برهان) : مسجد را بقدر بیست هرس افزون کرد. (فردوس المرشدیه). بقدر آنکه به هفت هرس پوشیده شد. (فردوس المرشدیه)
لغت نامه دهخدا
هرس
- هرس
- سخت خوار گردیدن. (منتهی الارب). شدید خوردن و پنهان خوردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا