جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با هرا

هرا

هرا
گلوله ها و میخ های طلا و نقره که در زین و برگ اسب به کار ببرند، برای مِثال از بهر جنیبتان بالا / نی طوق آید ز من نه هرا (خاقانی۱ - ۲۷)، ز حدّ بیستون تا طاق گرا / جنیبت ها روان با طوق و هرا (نظامی۲ - ۳۰۲)
بانگ و آواز مهیب، فریاد سهمناک، بانگ جانور درنده، برای مِثال نه آوای مرغ و نه هرای دد / زمانه زبان بسته از نیک و بد (فردوسی - ۳/۳۰۴)
هرا
فرهنگ فارسی عمید

هرا

هرا
ساز و برگ اسب، مانند سینه بند و لگام، گلوله های زرُین و سیمین که به زین، لگام و سینه بند اسب می بستند
هرا
فرهنگ فارسی معین

هرا

هرا
به عقیدۀ یونانیها ربه النوع زمین بوده. (ایران باستان پیرنیا، حاشیۀ ص 594). هرا بزرگترین ربه النوع های المپی است. وی دختر ارشد کرونوس ورئا و بنابر این خواهر زئوس می باشد که مانند تمام خواهران و برادرانش - بجز زئوس - بوسیلۀ کرونوس بلعیده شد ولی بر اثر حیله های متیس و قدرت زئوس به زندگی بازگشت و در نقطۀ دوری بوسیلۀ اوسیان و تتیس پرورش یافت. سپس وی به همسری زئوس درآمد و چهار فرزند بوجود آورد. هرا که زن رسمی بزرگترین خدایان بود حمایت زن ها و شوهرها را به عهده داشت و در عین حال به سختگیری و انتقام جویی مشهور بود بطوری که حتی زئوس می بایست فرزندان خود را از دسترس او دور نگهدارد تا از خشم او در امان باشند. وی در مسابقۀ زیبایی از آفرودیت و آتنا شکست خورد. (از فرهنگ اساطیر یونان و روم صص 372- 375). این زن در افسانه های یونان کهن شهرت بسزایی دارد. رجوع به مأخذ شود
لغت نامه دهخدا

هرا

هرا
درخشیدن، ترس و بیم. (برهان). مانند هُرِه دردلهره. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، آواز مهیب مانند آواز وحوش و سباع در افغانی هورا و هرابه فتح اول. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد.
فردوسی.
مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا بگوش از وحش هرایی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

هرا

هرا
هلیله را گویند و آن دوایی است معروف و بهترین آن کابلی باشد. (برهان). به هندی اسم هلیله است. (فهرست مخزن الادویه) ، گلوله های طلا و نقره را نیز گویند که در زین و یراق اسب به کار برند اعم از لجام و سینه بند و غیره. (برهان) :
که آمد نبرده سواری دلیر
به هرای زرین سیاهی به زیر.
فردوسی.
از فراوان دیدن هرای زر امروزگشت
دیده اندر چشم هر بیننده ای زرّ عیار.
فرخی.
سلطان یک سوارۀ گردون به جنگ وی
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند.
خاقانی.
نصرت که دهد به بدسگالت
هرا که برافکند خران را.
خاقانی.
ز حد بیستون تا طاق کسرا
جنیبتها روان با طوق و هرا.
نظامی.
تکاور ده اسب مرصع فسار
همه زیر هرای گوهرنگار.
نظامی.
به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید.
نظامی.
، آواز مهیب مانند آواز سباع و وحوش. (برهان) :
ز هرای اسبان و آواز کوس
همی آسمان بر زمین داد بوس.
فردوسی.
نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد.
فردوسی.
مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا بگوش از وحش هرایی.
ناصرخسرو.
بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ
مرکب داشته را نالۀ هرا شنوند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا