هج کردن هج کردن راست کردن، افراختن، برای مِثال گردون عَلَم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و عَلَم اندر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۸) فرهنگ فارسی عمید
لج کردن لج کردن ستهیدن لجاج کردن ستهیدن: هر چه میگفت لله لج میکرد دهنش را به لله کج میکرد. (ایرج میرزا لغ) فرهنگ لغت هوشیار
هجی کردن هجی کردن واج گرفتن واج گفتن هجی کردن کلمه. حروف و حرکات واعراب آنراجداکردن مثلا بجای (حسن) بگوییم: (ح زبرح س زبرس ن ساکن، حسن) فرهنگ لغت هوشیار