جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ویر

ویر

ویر
حافظه، برای مِثال بپرسید نامش ز فرخ هجیر / بگفتا که نامش ندارم ز ویر (فردوسی - ۲/۱۶۱)
فهم، ادراک، هوش، برای مِثال یکی تیزویری ست و بسیار دان / کز او نیست احوال گیتی نهان (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
بهره، برای مِثال نه گهواره دیدم نه پستان نه شیر / نه از هیچ خوشی مرا بود ویر (فردوسی - ۱/۲۲۹ حاشیه)
ویل، وای، ناله، فریاد
ویر
فرهنگ فارسی عمید

ویر

ویر
بیر، بر، از ویر، یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن، (برهان)، حفظ، حافظه، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر،
فردوسی،
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟
- از ویر شدن، از یاد رفتن،
، فهم و هوش و ادراک، (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر،
فردوسی،
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر،
فردوسی،
- تیزویر، تیزهوش:
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر،
ناصرخسرو،
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر،
ناصرخسرو،
، بهر، سهم، قسمت، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر،
فردوسی،
،
ناله و فریاد، (برهان) : یا ویلنا انا کنا ظالمین، ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم، (قرآن 46/21)، (حاشیۀ برهان قاطع از تفسیر کمبریج)،
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش،
سنایی (از حاشیۀ برهان)،
- جیر و ویر، داد و فریاد (در تداول تهرانی ها)، (حاشیۀ برهان چ معین)،
،
ویر با ثانی مجهول، بی عقل و احمق، (برهان)، و رجوع به رشیدی شود، (حاشیۀ برهان چ معین)، در تداول، شیت، بی نمک، (یادداشت مرحوم دهخدا)، سفید، سخت سفید که مطبوع نباشد، (یادداشت مرحوم دهخدا)،
میل مفرط، هوس شدید، ویار، هوس کاری: ویرش گرفته، ویرش آمده، جاذبه و کششی که در پاره ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن: قلاب دوزی ویر غریبی دارد، (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

ویر

ویر
نام دهی است از مضافات اردبیل، (برهان)، در رشیدی آمده:دهی است از مضافات اصفهان، غزالی گوید:
دل ز من بردند و دارندش به دام زلف بند
لاله رخساران ویر و سروقدان هرند
و همین صحیح است، یاقوت گوید: ویر به کسر اوّل و سکون دوم و راء، قریه ای است به اصفهان و بدان منسوب است احمد بن محمد بن ابی عمرو بن ابی بکر ویری، (حاشیۀ برهان قاطع از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

ویر

ویر
دهی است جزء دهستان سلطانیۀ بخش مرکزی شهرستان زنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

ویر

ویر
فریاد، ناله، ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش، به خاطرسپاری، حافظه، یادگیری، میل، ویار، هوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد