گذاشتن شمع و روشن ساختن آن. نصب شمع و افروختن آن: نهادند شمع و برآمد به تخت همی بود لرزان چو شاخ درخت. فردوسی. در بابل اگر نهند شمعی زینجا بکنم به باد سردش. خاقانی. هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او ساقی چو خود را در میان بیند روان برخیز و بنشانش. حافظ (از آنندراج)
لقس. (تاج المصادر). لقب دادن. نَبْز. تنبیز. (منتهی الارب). لقب کردن. لبز: بنده را نام خویشتن نبود هرچه ما را لقب نهند آنیم. سعدی (خواتیم). لقس، مردم را لقب نهنده. (منتهی الارب)