معنی وفرت
وفرت
((وَ رَ))
فراوانی، بسیاری
تصویر وفرت
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با وفرت
وفرت
وفرت
فراوانی بسیاری
فرهنگ لغت هوشیار
وفرت
وفرت
وفره. فراوانی وبسیاری و کثرت. (ناظم الاطباء). رجوع به وفره شود
لغت نامه دهخدا
نفرت
نفرت
بیزاری
فرهنگ واژه فارسی سره
وفات
وفات
مرگ، درگذشت، میرش
فرهنگ واژه فارسی سره
صفرت
صفرت
زرد شدن، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
فورت
فورت
جوشش، حدت، شدت خشم یا گرما
فرهنگ فارسی عمید
نفرت
نفرت
کراهت داشتن، ناپسند داشتن، بیزاری و رمیدگی
فرهنگ فارسی عمید
صفرت
صفرت
زردی، زرد بودن، رنگ زرد داشتن، در پزشکی یرقان
فرهنگ فارسی عمید
نفرت
نفرت
ناخواهانی، تنفر، عدم میل، هزیمت
فرهنگ لغت هوشیار