جدول جو
جدول جو

معنی وضع کردن

وضع کردن((~. کَ دَ))
ایجاد نمودن، برقرار کردن
تصویری از وضع کردن
تصویر وضع کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با وضع کردن

وضع کردن

وضع کردن
نهادن ایجادکردن اختراع نمودن، یا وضع کردن بیضه. تخم نهادن
وضع کردن
فرهنگ لغت هوشیار

وضع کردن

وضع کردن
ایجاد کردن. اختراع نمودن. قرار دادن. نهادن.
- وضع کردن بیضه، تخم نهادن.
، کاستن. کم کردن. منها کردن
لغت نامه دهخدا

دفع کردن

دفع کردن
پس زدن، پس راندن، پس دادن ریستن، وازدن راندن پس زدن:) دشمن را دفع کرد، (دور کردن، مخالفت کردن منع کردن (دفع)، بیرون کردن (فضولات) :) هر چه خورده بود دفع کرد (، موجب دفع برطرف کننده:) ای باد از آن باده نسیمی بمن آور کان بوی شفا بخش بود دفع خمارم (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار